مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست
مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست

پروانگی (بازخوانی یک مقاله)

بازخوانی یک مقاله

پروانگی


فرامرز ملاحسین تهرانی


مرده ای می لرزد

شده اندامش سرد

در سکوتی مرموز

سردخانه غرق است


  

او که از بند طبیعت شده آزاد و رها

پس چرا می ترسد؟

ترس از یک تغییر

ترس او از جهل است!


 

 پیش از این گفته شده

روح زندان شده است

در حصاری که به صد رنگ مزین گشته

روح مهمان شده است

تا زمانی که معین گشته


ترس او از جهل است

جهل از واقعه ای آهنگین

مثل خوابی شیرین

مثل رویای خوش پروانه

در حصار پیله

باغ آغوش گشوده سویش

تا ترک بر تن پیله بزند

بال و پر بگشاید

در محیطی که پر از آگاهی ست


حیف پروانه جوان است هنوز

مثل آن مرده که ترسان شده است

مگر آنکه بکشد

سوی بستان پر و بال

سوی آگاهی محض

نیست این امر محال

ترس او از جهل است


روزی در جلسه ای به دعوت عده ای از دوستداران علم ارتباط با ارواح شرکت داشتم. اتفاقا در همان روز خانم صاحبخانه دو نفر مهمان از یکی از شهرهای جنوب کشور داشت. آنها نمی دانستند که قرار است چنین جلسه ای در منزل میزبان آنها تشکیل شود، پس ناگریز در گوشه ای در مجلس نشسته و نظاره گر بودند. من شروع به صحبت کردم. در ابتدا آن دو خانم که مادری میانسال با دختر جوانش بود به حرفهایم با تعجب گوش می کردند و گاهی اوقات از سر کنجکاوی گوشهایشان را تیز می کردند. تا این که بحث به جاهای داغ موضوع کشید و کم کم میل و کشش آنها در همراهی جمع حاضر در جلسه بیشتر شد. همانطور که می دانید بحث درباره موضوعاتی درباب ارتباط با ارواح قدری شیرین و عجیب می نماید پس آنها نیز با ذکر خاطراتی از گذشته خود که مربوط به موضوع جلسه می شد، این حس خود را ارضا می نمودند. سوال و جواب های حاضرین و ازجمله این مادر و دختر ادامه داشت که دختر جوان درحالیکه تحت تاثیر جو جلسه قرار گرفته بود ضمن گفتن خاطره ای  ادامه داد: من دختر عمو یا دخترخاله ای (دقیقا یادم نیست) داشتم که چند سال پیش فوت کرد.  از این ناراحت هستم که در برهه ای از زندگی یک کار بدی در حق او کردم اما قبل از این که از وی حلالیت بطلبم عمر او کفاف نداد و از دنیا رفت و اکنون من بسیار غمگین و ناراحتم که چرا در زمان حیاتش نسبت به او آن ناجوانمردی را انجام داده و اکنون نمی دانم که او مرا بخشیده است یا خیر؟

من در جواب این دختر خانم میهمان گفتم که او اکنون صدای شما را شنیده و انشاالله که حتما شما را بخشیده است. زیرا آن مرحومه با ورود به دنیای لطیف و روحانی ارواح و تحت معیت پروردگار متعال تمام کینه ها و بغض های گذشته را فراموش کرده و همچون دیگر ارواح متعالی ساکن در جهان های روحی، وجودش مالامال از بخشش و رحمت و عفو گردیده است.

در ادامه جلسه طبق برنامه نوبت به ارتباط با ارواح با استفاده از گردونه دوار رسید. در حضور آن مادر و دختر ، گردونه دوار با به گردش درآمدن حضور ارواح را نشان داد و اتفاقا اولین روحی که اعلام حضور کرد دخترخاله همان میهمان ما بود و با معرفی خود به حاضرین (به وسیله گردش گردونه بر روی حروف الفبا) به دخترخاله اش گفت که او را بخشیده است و دیگر نیازی نیست از این بابت ناراحت و غمگین باشد. آن دختر با اطلاع از این موضوع بسیار خوشحال شد و اشک در چشمانش حلقه بست. بعد از آن روح محترم، چند روح دیگر هم به جلسه تشریف آوردند و پیامهای معنوی زیبایی دادند و رفتند و در پایان جلسه آن دو میهمان جنوبی ما شدیدا تحت تاثیر اتفاقات آن دو ساعت جلسه قرار گرفته بودند و ضمن سپاس از من و سایرین و مخصوصا خانمی که میزبان آنها بود، از این که چنین فرصتی برای آنان فراهم شده بود که در چنین جلسه ای حضور داشته باشند و پیامهای معنوی ارواح را بشنوند از خداوند مهربان سپاسگزار بودند.

این گوشه ای از اتفاقات زیبا و لطیف دنیای غیب برای ما انسانهای در بند حس و حواس دنیایی است که اگر به قدر ذره ای پرده حجاب از آن برداشته شود رهروان طریق عشق را به وجد و  سرور و التذاذ می رساند و توانایی های بی حد و حصر نهان آدمی را به بروز و ظهور می رساند. 

غزل زیر در نتیجه یکی از آن حالات التذاد و  بی خویشی است که در شبی روحانی به من دست داد  و سروده شد:


شب روحانی


از حالت رفتارت در آن شب روحانی

تشکیل معانی داد احساس نظربازم

من در پی یک فرصت می گردم و می سوزم

شاید که پدید آید از عشق سرآغازم

ای عشق رهایم کن در بستری از آتش

تا شور و شرر گیرم در موسم پروازم

آن شب که خدا آمد در آینه قلبم

کاشف به عمل آمد بر آینه پردازم

من روح تو را در خود می بینم و می جویم

ماندم که تو می نازی یا من به تو می نازم

در فرش هزارم من، در عرش چو بازم من

منعم به عنایات آن شاهد شهبازم

هر ذره در این عالم آبستن ارواح است

من روح خداوندم، پر رمز و پر از رازم

از بوی تو سرمستم، از روح تو من هستم

با نغمه موزونت، دم گیرم و دمسازم

در وقت عروج جان از کالبد بی جان

در محضر تو آید این روح سرافرازم

«ناجی» شده آگاه از این نفحه روحانی

تا هست زمان باقی اسباب سفر سازم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد