بازنگری معکوس
فرامرز ملاحسین تهرانی
بخشی از کتاب الکترونیکی «خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی»
در گیرودار درخواستهای مکرر از ارواح برای ملاقات رودررو با آنها، نشانه هایی معلوم و نامعلوم از حضور ارواح در کنار خویش را احساس می کردم. علائمی که آن را می فهمیدم، اما باورش برایم مشکل بود که بالاخره این آرزوی من دارد محقق می شود. خودم را به ندیدن می زدم تا مبادا ارواحی که قصد داشتند بر من ظاهر شوند، بخاطر احساساتی شدن من،(غلبه احساس بر عقل) قید این کار را بزنند و مرا ضعیف تر از آن ببینند که ملاقاتی بدون واسطه با من داشته باشند.
من دیگر دست از اصرار و التماس کشیده بودم، اما به طور ذهنی و قلبی تمایل خویش را برای زیارت ارواح حامی خویش ابراز می نمودم و شوق و ذوق عجیبی که خوب می دانستم ریشه اش از کجا بود، در قلب و دل خویش احساس می نمودم. گاهی در مسیر خانه و محل کار در پیرامون خود، شمیم عطری خوشایند را احساس می نمودم، اما بلافاصله فکر خود را معطوف به این می کردم که شاید یکی از رهگذران به خودش این عطر دل انگیز را زده باشد و یا آنکه گاهی اوقات کسی مرا به نام صدا می زد و من به وضوح می شنیدم، که صدایی مردانه و پاره ای اوقات زنانه مرا به نام می خواند، اما هرچه پیرامونم را نگاه می کنم، کسی را نمی دیدم.
پس از این اشارات و نشانه ها، در کتابت هفتگی خویش به من خبر داده شد که علائم و نشانه هایی که در طول هفته های گذشته داشته ام همگی از ارواح بوده و درباره اصالت و درستی آن نباید هیچ شکی داشته باشم.
حتما حال و احساس مرا پس از شنیدن این پیام درک می کنید که چقدر خوشحال و شادمان شده بودم. آیا لحظه موعود داشت نزدیک می شد و آیا من داشتم به چنین سعادتی در دنیایی که اکثر قریب به اتفاق مردمانش درگیرو دار معضلات و مشکلات زندگی و جاذبه های پوچ دنیایی گرفتار و مچاله شده بودند، دست می یافتم.
آیا زمانش رسیده بود که چشمان تار و کم بینای من به نور تابان ارواح متعالی روشن شود تا روح و جانم بخاطر این موهبت ربانی از چاه دنیا به قله های دنیاهای روحانی به پرواز درآید.
آیا من به این قابلیت از توانایی های مدیومی رسیده بودم که بی پرده و حجاب ملاقاتی رودررو با یک روح داشته باشم و با او همکلام و هم سخن شوم و سوالات بی شماری که حول موضوعات عالم ارواح داشتم را ازایشان بپرسم.
بازنگری معکوس
بعد از آن بشارت و مژده ای که دریافت کرده بودم، بی قراری من برای ارتباط رودررو با ارواح متعالی بیشتر شد، به طوری که هر لحظه درانتظار رویت پدیده های ماورایی در پیرامون خویش بودم. مخصوصا نشانه هایی که از این بابت بر من پدیدار می گشت، بعد از آنکه در کتابت هفتگی ام اصالت و صحت آنها ازسوی روح نگهبانم تائید شد، دیگر برایم محرز شده بود که لحظه موعود بسیار نزدیک است. تا آنکه طبق روال هر سه شنبه ها در کتابتی که با روح نگهبانم داشتم، پیامی دریافت کردم که مرا شوکه کرد.
در این پیام آمده بود که بنابه دلایلی فعلا شاهد هیچ پدیده و رخدادی از عالم غیب و مردمانش نخواهم بود تا زمانی که شرایط روحی و روانی در من مساعد گردد.
این خبر مرا شوکه وناراحت کرد. آن مژده و بشارت هفته قبل، ناگهان تبدیل به این پیام غیرمنتظره شده بود. باید اعتراف کنم همان لحظه می خواستم دیگر قید تمام تمرینات و تلاشهای خویش را در حوزه متافیزیک بزنم و برای مدتی به حالت قهر فعالیتهایم را تعطیل کنم. اما ندایی در درونم به من نهیب زد که مبادا اسیر احساسات خام و نفسانیات کورشوم.
یکی دو روزسکوت و آرامش اختیار کردم و تصمیم گرفتم که بنشینم به این موضوع عمیقا فکر کنم که علت این عدم توجه ناگهانی از عالم ارواح به من چه بوده است! آیا در هفته ای که گذشت از من قصوری سر زده بود که ضعف قوای روانی و ذهنی و شاید هم اخلاقی مرا به دنبال داشت. هرچه کردم در ابتدا چیزی به یادم نرسید. نه کسی را آزار داده بودم و نه حقی را ناحق کرده و یا ریالی به حرام در دخل و خرجم وارد شده بود. نه غیبتی کرده بودم و نه کینه ای از کسی به دل داشتم.
تصمیم گرفتم روش بازنگری معکوس را در یادآوری رفتارهای گذشته ام در پیش بگیرم. پس شروع به تمرین مدیتیشن کردم و در تفکری عمیق فرو رفتم. فیلم اعمال هفته گذشته ام را از انتها درآپاراتی خیالی گذاشته و روی پرده نقره ای ذهن پخش کردم. به همین ترتیب طول هفته ای که بر من گذشته بود را به شکل معکوس از همان لحظه حال تا گذشته شروع به بازنگری کردم تا رسیدم به سه روز قبل که داخل اتوبوس شهری عازم جایی بودم. همینکه نشستم مردی با سرو وضعی نامرتب کنارم نشست. از لباسهایش بوی دود هیزم سوخته به مشام می رسید. می شد فهمید که مردی کارتن خواب است که شبها در سرمای پاییزی با جعبه ها و کارتن های خالی جلوی مغازه ها برای خودش آتش به پا می کند تا از گزند سرما در امان باشد. کت و شلوار کهنه اش کثیف و خاکی بود. چهره ای درهم فرو رفته و خسته داشت و انگار تمام غم های دنیا در آن وجود خسته و کوفته انباشته شده بود.
به خودم گفتم عجب شانسی دارم، این همه صندلی در اتوبوس هست، چرا این مرد با این سرو وضع آلوده درست باید بیاید کنار من بنشیند. ابتدا نمی خواستم اهمیتی به این موضوع بدهم، اما بوی کهنگی و هیزم سوخته ای که از لباسهای مندرس او به مشامم می رسید مرا آزار میداد. پس بلند شده و در صندلی دیگری کنار دست شخصی دیگر نشستم.
آیا من با این کارم دل آن مرد کارتن خواب را رنجانده بودم، هرچه فکر کردم به جز این رفتارم که حاکی از غرور و بی توجهی من نسبت به یکی ازهمنوعانم بود، موضوع دیگری مبنی بر خطا و اشتباهی از من در طول هفته در ذهنم نیامد. حالا باید چه کار میکردم. آیا باید نسبت به این عملم در پیشگاه خداوند توبه میکردم و روح نگهبانم را شاهد می گرفتم.
اتاقم را تمیز و عطرآگین کردم و با پوشیدن لباسی مرتب، پشت میز کوچک خود نشستم و قلم به دست با یاد و نام پروردگار آماده کتابت با ارواح شدم. قلم را در گوشه بالای سمت راست کاغذ قرار دادم ومنتظر شدم تا قلم در دستانم شروع به حرکت کند. پس از گذشتن ثانیه هایی قلم حرکت کرد و مطابق کتابت های گذشته ای که با روح نگهبانم داشتم، با کلمه سلام از سوی روح حاضر درجلسه کتابت آغاز گشت. روح حامی بر من منت نهاده بود و با ارسال پیام مثل همیشه به من دلگرمی و آرامش می داد، در اینجا آن بخشی از پیام ایشان را که مربوط به اظهار ندامت من از نحوه رفتارم با مرد کارتن خواب بود را برایتان نقل می کنم. ایشان درپیامشان چنین فرمودند:
«من بسیار خرسند و خوشحالم که تو با بازنگری بر رفتار و اعمالت به معرفت و آگاهی تازه ای نائل آمدی و این عمل تو یکی از ارزشمندترین اعمال انسانی در دوره حیات می باشد. همین آگاهی و متنبه شدن از یک رفتار ناشایست که شاید در نظر اکثر افراد، خیلی عادی و معمولی به نظر آید، از عهده هر بنده ای برنمی آید و اینگونه است که اولیاالله به درک و فهم حقیقی از الهیات محض و هدف مقدس ادیان الهی نائل می آیند.
من به تو تبریک می گویم، اما هیچکس نمی تواند آن اندوه و غمی که تو با رفتارت در دل آن مرد فقیر ایجاد کردی را تسکین دهد جز خودت. پس این مرحله را هم با موفقیت به پایان برسان تا چشم و گوش و قلب تو به نور و صوت و اشارات ربانی روشن گردد.»
دریافت این پیام معنوی مرا بی نهایت خوشحال کرد، اما در بخش انتهایی این پیام به من توصیه شده بود که می بایست غمی را که با رفتارم در دل آن مرد کارتن خواب ایجاد کرده بودم را التیام دهم. یعنی باید چه کار میکردم تا آن مرد از من راضی و خشنود شود.
صبح که شد به همان ایستگاه اتوبوس رفتم تا شاید مرد کارتن خواب را ببینم. ولی درمیان جمعیتی که در آن ایستگاه سوار و پیاده می شدند، هیچ اثری از مرد کارتن خواب نبود، نزد رئیس خط رفتم و او هم نتوانست دراین رابطه کمکی به من بکند. به مغازه های آن محله رفتم و از صاحبان آنها سراغ مردی با مشخصات مرد کارتن خواب را گرفتم، اما همگی شان از وجود چنین آدمی اظهار بی اطلاعی کردند. به کوچه و محلات پیرامون آن نواحی هم سری زدم، ولی او را نیافتم و این همه در حالی بود که آن روز از محل کارم مرخصی تمام وقت گرفته بودم.
شب همان روز در خلوت خودم فکر می کردم که چگونه باید مرد کارتن خواب را بیابم. این را هم متذکر شوم دو سالی بود که من تنها شده و در آپارتمانی کوچک و اجاره ای ساکن بودم و در تنهایی خودم در خانه مجردی ام، فرصت کافی برای تفکر پیرامون هر موضوعی را داشتم.
ادامه این خاطرات را در کتاب الکترونیکی «خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا ...» مطالعه فرمایید.
کتاب الکترونیکی
اثر: فرامرز ملاحسین طهرانی
اشعار کتاب: ف.م.طهرانی (ناجی)
236 صفحه
قیمت: 30000 تومان
سپاس فراوان